توسعۀ روستایی با الگوهای نظری مانند نوسازی ، توسعه کشاورزی ، اقتصاد توسعه روستایی و ... توضیح داده می شود. اما اینها همه نوعی نگاه از بالا به توسعۀ روستایی است . برای رسیدن به یک مدل از توسعه اقتصادی اجتماعی روستایی لازم داریم که از پایین واز متن جامعه به روستا نگاه کنیم و ببینیم که توسعه روستایی نیازمند چه چیزهایی برای شکوفایی اقتصاد روستاها هم هست . از این منظر، توسعۀ روستایی به معنای درونی شدن طرز خاصی از راه ورسم زندگی اجتماعی وسیاسی در یک جامعه کوچک است.
توسعۀ روستایی معمولا در سطوح مختلفی بررسی می شود، مانند 1 بهبود عملکرد اقتصادی روستاها ،2. بهبود وضعیت معیشتتی روستاها ، 3. ارتقاء سطح آموزشی روستاها و تقویت نیازهای روستاییان 4 . تقویت سطح فرهنگ روستاییان و تبدیل آنها به شهروندانی فعال در روستاها .
با توجه به نگاه از قاعده در این بحث، کانون توجه به سطح اجتماعی روستاییان متمرکز شده است هرچند چنانکه خواهیم دید لایه های زیرین از چند سطح دیگر را نیز در برمی گیرد .
پرسش آن است که این الگوی زیست اجتماعی توسعه یافته چگونه مطرح شده است و بحث حاضر که به توسعه اجتماعی نحوه زندگی مردم در برمی گیرد ،چگونه و با چه دستورزبانی در محیط های روستایی مطرح می شود . حاصل آگاهی میانی و عملی در گروه های اجتماعی چه می باشد و چگونه «ساختاربندی» می شود.
برنامههاي توسعه روستايي, جزئي از برنامههاي توسعه هر كشور محسوب ميشوند كه براي دگرگونی ساخت اجتماعي-اقتصادي جامعه روستايي بكار گرفته می شود . اين گونه برنامهها را كه دولتها و يا عاملان آنها در مناطق روستايي پياده ميكنند, دگرگوني اجتماعي براساس طرح و نقشه نيز ميگويند. اين امر در ميان كشورهاي جهان سوم كه دولتها نقش اساسي در تجديد ساختار جامعه به منظور هماهنگي با اهداف سياسي و اقتصادي خاصي به عهده دارند، مطرح می شود . از سوي ديگر توسعه روستايي را ميتوان عاملي در بهبود شرايط زندگي افراد متعلق به قشر كمدرآمد ساكن روستا و خودكفاسازي آنان در روند توسعه كلان كشور دانست.
در گذشته بعضي مديران و سياستگذاران امر توسعه, صرفاً بر ”توسعه كشاورزي“ متمركز ميشدند كه امروز نتايج نشان داده است كه توسعه روستايي صرفاً از اين طريق محقق نميشود. روستا جامعهاي است كه داراي ابعاد اجتماعي مختلف است و نيازمند توسعه همهجانبه (يعني توسعه روستايي) است نه صرفاً توسعه كسبوكار و نظامي به نام ”كشاورزي“. هرچند بايد گفت كه از طريق توسعه كشاورزي موفق نيز الزاماً توسعه روستايي محقق نميشود. چون اولاً فوايد توسعه كشاورزي عايد همه روستاييان نميشود (بيشتر عايد زمينداران, بخصوص مالكان بزرگ, ميشود), ثانياً افزايش بهرهوري كشاورزي باعث كاهش نياز به نيروي انساني ميشود (حداقل در درازمدت) و اين خود باعث كاهش اشتغال روستاييان و فقر روزافزون آنان و مهاجرت بيشتر به سمت شهرها ميشود.
توسعه روستايي چيست؟
از چند سده اخير و با رشد پرشتاب صنعت و فناوري در جهان, عقبماندگي مناطق روستايي بيشتر عيان گرديده است. از آنجاييكه عموماً روستاييان نسبت به شهرنشينان داراي درآمد كمتري هستند و از خدمات اجتماعي ناچيزي برخوردار هستند, اقشار روستايي فقيرتر و آسيبپذيرتر محسوب ميشوند كه بعضاً منجر به مهاجرت آنان به سمت شهرها نيز ميشود. علت اين امر نيز پراكندگي جغرافيايي روستاها, نبود صرفه اقتصادي براي ارايه خدمات اجتماعي, حرفهاي و تخصصينبودن كار كشاورزي (كمبودن بهرهوري), محدوديت منابع ارضي (در مقابل رشد جمعيت), و عدممديريت صحيح مسؤولان بوده است. به همين جهت, براي رفع فقر شديد مناطق روستايي, ارتقاي سطح و كيفيت زندگي روستاييان, ايجاد اشتغال و افزايش بهرهوري آنان, تمهيد ”توسعه روستايي“ متولد گرديد.
بنا بر تعريف, برنامههاي توسعه روستايي, جزئي از برنامههاي توسعه هر كشور محسوب ميشوند كه براي دگرگونسازي ساخت اجتماعي-اقتصادي جامعه روستايي بكار ميروند. اينگونه برنامهها را كه دولتها و يا عاملان آنان در مناطق روستايي پياده ميكنند, دگرگوني اجتماعي براساس طرح و نقشه نيز ميگويند. اين امر در ميان كشورهاي جهان سوم كه دولتها نقش اساسي در تجديد ساختار جامعه به منظور هماهنگي با اهداف سياسي و اقتصادي خاصي به عهده دارند, مورد پيدا ميكند. از سوي ديگر توسعه روستايي را ميتوان عاملي در بهبود شرايط زندگي افراد متعلق به قشر كمدرآمد ساكن روستا و خودكفاسازي آنان در روند توسعه كلان كشور دانست.
در گذشته بعضي مديران و سياستگذاران امر توسعه, صرفاً بر ”توسعه كشاورزي“ متمركز ميشدند كه امروز نتايج نشان داده است كه توسعه روستايي صرفاً از اين طريق محقق نميشود. روستا جامعهاي است كه داراي ابعاد اجتماعي مختلف است و نيازمند توسعه همهجانبه (يعني توسعه روستايي) است نه صرفاً توسعه كسبوكار و نظامي به نام ”كشاورزي“. هرچند بايد گفت كه از طريق توسعه كشاورزي موفق نيز الزاماً توسعه روستايي محقق نميشود. چون اولاً فوايد توسعه كشاورزي عايد همه روستاييان نميشود (بيشتر عايد زمينداران, بخصوص مالكان بزرگ, ميشود), ثانياً افزايش بهرهوري كشاورزي باعث كاهش نياز به نيروي انساني ميشود (حداقل در درازمدت) و اين خود باعث كاهش اشتغال روستاييان و فقر روزافزون آنان و مهاجرت بيشتر به سمت شهرها ميشود.
استراتژيهاي توسعه روستايي
كشورها و مناطق مختلف جهان, متناسب با شرايط و اولويتها, رويكردها و استراتژيهاي توسعه روستايي متفاوتي را در پيش گرفتهاند. قطعاً نميتوان بدون درنظرگرفتن تجربيات جهاني در اين زمينه و با تمركز صِرف بر اشتغالزايي در روستاها (بدون درنظر گرفتن استراتژي توسعه روستايي) توفيق چنداني بدست آورد (كه پايدار و ماندگار نيز باشد). چون اشتغالزايي و كارآفريني در فضايي مستعد رخ ميدهد و بدون وجود آن فضا عملاً نميتوان متوقع موفقيتي پايدار بود. رويكردها و استراتژيهاي توسعه روستايي را اينگونه ميتوان تقسيمبندي نمود .
الف. رويكردهاي فيزيكي-كالبدي:
1. استراتژي توسعه و بهبود زيرساختهاي روستايي
زيرساختهاي روستايي را ميتوان سرمايههاي عمومي و اجتماعي روستاها دانست كه بدين جهت توسعه اين زيرساختهاي اجتماعي, فيزيكي و نهادي باعث بهبود شرايط و كيفيت زندگي و معيشت مردم محلي و ارتقاي كارايي زندگي اجتماعي و اقتصادي آنان خواهد شد. بعنوان مثال, توسعه زيرساختهاي اجتماعي همچون تسهيلات و خدمات بهداشتي و آموزشي, باعث بهبود كيفيت منابع انساني و افزايش تواناييهاي آنان (در جايگاههاي فردي و اجتماعي) خواهد شد. منظور از ايجاد, توسعه و نگهداري زيرساختهاي روستايي, صرفاً تزريق نهادههاي سرمايهاي به يك جامعه با توليد سنتي نيست, بلكه هدف ايجاد سازوكارها, نهادها و مديريت جديدي است كه در عمل نيازمند مشاركت وسيع روستاييان است. در واقع اين استراتژي, با همكاري مردم ميتواند به طور آگاهانه, ارادي و موفقيتآميز از دوران طراحي, برنامهريزي و سرمايهگذاري گذر كرده و به شرايط مطلوب پايدار وارد گردد.
ب. رويكردهاي اقتصادي:
1. استراتژي انقلاب سبز
اين استراتژي داراي دو معناي بهنسبه متفاوت است: يكي به معني دگرگوني كلي در بخش كشاورزي است به طوريكه اين تحول باعث كاهش كمبود مواد غذايي در كشور و مشكلات كشاورزي گردد. ديگري به معني بهبود نباتات خاص (بويژه گسترش انواع بذرهاي اصلاحشده گندم و برنج) و توليد زياد آنان است. براساس مطالعات ميسرا, انقلاب سبز باعث كاهش مهاجرتهاي روستايي نشده است و بعضاً باعث بروز اخلافاتي مابين نواحي روستايي (بخاطر بازده متفاوت زمينها در اين محصولات اساسي) نيز شده است (توضيحات بيشتري در بخش استراتژيهاي توسعه اقتصادي آمده است.
2. استراتژي اصلاحات ارضي
اكثر كشورهاي جهان, براي گذار از يك ساخت ارضي به ساختي ديگر, اصلاحات ارضي را در برنامهريزيهاي توسعه روستايي خود گنجاندهاند. به عبارت ديگر, تجديد ساختار توليد و توزيع مجدد منابع اقتصادي را از اهداف عمده برنامههاي توسعه روستايي خويش قلمداد نمودهاند. از ديدگاه بسياري از صاحبنظران امر توسعه (همچون ميردال و تودارو), اصلاحات ارضي كليد توسعه كشاورزي است. البته در بعضي موارد نيز, به دليل ساماندهي نامناسب خدمات پشتيباني و تخصيص اعتبارات موردنياز, چيزي به درآمد زارعان خردهپا افزوده نميشود.
3. استراتژي صنعتينمودن روستاها
اگرچه در اين استراتژي, توسعه كشاورزي در فرآيند توسعه روستايي حايز اهميت است اما در عين حال بايد با توسعه فعاليتهاي صنعتي همراه شود. در بسياري از كشورها (بخصوص آسياييها) صرفاً زراعت نميتواند اشتغال كافي و بهرهور ايجاد نمايد (ظرفيت زمين نيز محدود است) بدين جهت بايد به ايجاد اشتغال سودآور غيرزراعي نيز پرداخت تا تفاوت درآمد شهرنشينان و روستانشينان افزايش نيافته و مهاجرت روستاييان به شهر كاهش يابد. در اين راستا بايد اقدامات ذيل صورت پذيرد: (الف) ايجاد مشاغل غيرزراعي و فعاليتهاي درآمدزا, (ب) رواج مراكز روستايي دست پايين. اهداف عمده اين استراتژي را ميتوان اينگونه برشمرد:
· ايجاد اشتغال غيركشاورزي براي روستاييان بيكار يا نيمهبيكار در يك منطقه
· همياري در جلوگيري از جريان مهاجرت به مراكز شهري
· تقويت پايههاي اقتصادي در مراكز روستايي
· استفاده كامل (بيشتر) از مهارتهاي موجود در يك ناحيه
· فرآوري توليدات كشاورزي محلي
· تهيه نهادههاي اساسي و كالاهاي مصرفي براي كشاورزان و ديگر افراد محلي
بيشتر اينگونه صنايع روستايي در كسبوكارهاي خرد (كوچكمقياس) شكل ميگيرند كه ميتواند بخش عمدهاي از آن را صنايع دستي تشكيل دهد. اين صنايع دستي ميتوانند از ابزارهاي پيشرفتهتر براي كار خود بهره برده و بدليل سادگي و مقبوليت بيشتر در جوامع روستايي و امكانات اشتغالزايي بيشتر, كمك بيشتري به بهبود وضعيت روستاييان انجام دهند.
4. استراتژي رفع نيازهاي اساسي
اين استراتژي در جستجوي اتخاذ شيوهاي است تا براساس آن نيازهاي اساسي فقيرترين بخش از جمعيت روستايي را به درآمد و خدمات (در طول يك نسل), برطرف نمايد. نيازهاي اساسي شامل درآمد (كار مولد) و هم خدمات موردنياز زندگي ميشود. محورهاي اصلي اين استراتژي عبارتند از:
تغيير معيار برنامههاي اجرايي از ”رشد“ به سمت ”نيازهاي اساسي“ كه از طريق اشتغال و توزيع مجدد صورت ميگيرد (به عبارت ديگر از ”رشد اقتصادي“ به ”توسعه اقتصادي“.
چرخش از اهداف ذهني به سمت اهداف عيني و واقعي
كاهش بيكاري
از اين رو رفع نيازهاي اساسي تهيدستان, در كانون مركزي اين استراتژي قرار ميگيرد و اهداف رشدمحور جاي خود را اهداف مصرفي ميدهند كه در مناطق روستايي با سرمايه و واردات كمتري (نسبت به بخش شهري) قابل انجام هستند.
ج. رويكردهاي اجتماعي-فرهنگي:
1. استراتژي توسعه اجتماعي
استراتژي توسعه اجتماعي محلي (جامعهاي), اهداف توسعه اقتصادي-اجتماعي را تواماً شامل ميشود و نويد ميدهد كه هم پايههاي نهادهاي دموكراتيك را بنا نهد و هم در تامين رفاه مادي روستاييان مشاركت نمايد.
2. استراتژي مشاركت مردمي
از اين ديدگاه, مردم هم وسيله توسعه هستند و هم هدف آن. طرحهاي توسعه روستايي چه به لحاظ ماهيت طرحها و چه به خاطر محدوديت امكانات و منابع دولتي, نيازمند مشاركت مردم در ابعاد وسيع هستند. در اين استراتژي بايد با تلفيق مناسب رويكردهاي بالا به پايين و پايين به بالا, امكان مشاركت گسترده مردم را در فرآيند توسعه روستايي فراهم آورد. محورهاي اصلي اين استراتژي عبارتند از:
· تاكيد بيشتر بر نيازهاي مردم
· تشويق و افزايش مشاركت مردم در هر مرحله از فرآيند برنامهريزي
· بسط و ترويج سرمايهگذاريهاي كوچك, كه مردم قادر به اجراي آن باشند
· كاهش هزينههاي مردم و در مقابل افزايش درآمدهاي آنان
· تشويق مردم در جهت تداوم و نگهداري پروژههاي توسعه (افزايش آگاهيهاي مردم و كاهش زمان و هزينه طرحها و پروژهها)
مشاركت در حكم وسيلهاي براي گسترش و توزيع دوباره فرصتها با هدف اتخاذ تصميمهاي جمعي, همياري در توسعه و بهرهمندي همگاني از ثمرات آن است. اين مشاركت ميتواند در تمامي مراحل مختلف تصميمگيري, اجرا (عمليات, مديريت و اطلاعرساني), تقسيم منافع, و ارزيابي وجود داشته باشد.
د. رويكردهاي فضايي, منطقهاي و ناحيهاي:
1. استراتژيهاي تحليل مكاني
والتر كريستالر (1933) برمبناي نظريات جي.اچ.فون تونن و آلفرد وبر (1909) نظريه ”مكان مركزي“ را ارايه نمود كه براساس ميزان جمعيت, نقش و كاركرد, فاصله, پراكندگي سكونتگاههاي انساني به شرح و تبيين ساختار (چارچوب) فضايي سكونتگاهها و حوزه نفوذ آنان (و بالتبع سروساماندهي به نحوه چيدمان نقاط شهري و روستايي) ميپردازد. متخصصان اين زمينه با پذيرش علم جغرافيا (به عنوان تحليلگر فضاي زيست), به استفاده از نظريات برجسته ديگر در رابطه با تقسيمبندي فضايي-مكاني و ساماندهي فضا نيز مبادرت نمودند. سه نظريه مطرح در اين زمينه را ميتوان به طور خلاصه اينگونه معرفي نمود:
نظريه زمينهاي كشاورزي (جي.اچ.فون تونن): اين نظريه به تحليل چگونگي استفاده و سروساماندهي به زمينهاي كشاورزي ميپردازد. براساس اين نظريه فعاليتهاي كشاورزي و ارزش زمينها متناسب با فاصله آنها از بازار (شهري) تعريف ميشود (دواير متحدالمركزي حول شهرها.
نظريه مكانيابي صنايع (آلفرد وبر): براساس اين نظريه, صاحبان صنايع ميكوشند مكاني را جهت استقرار كارخانههاي خود برگزينند كه با حداقل هزينه توليد محصول و توزيع آنان (هزينههاي حملونقل) همراه باشد. در واقع زنجيرهاي از جريان كالا, خدمات و اطلاعات (وزن و نحوه تعامل آنها) ما را قادر به مكانيابي صحيح صنايع ميكند.
نظريه مكان مركزي (والتر كريستالر): براساس اين نظريه, هر مكاني كه موقعيت مركزي مييابد با توليد و توزيع هرچهبيشتر كالا و خدمات در حوزههاي اطراف (يا منطقه نفوذ) به تحكيم موقعيت مركزي خود ميپردازد, به همين خاطر, چنين مكانهاي مركزي, خدمات بيشتري را در خود متمركز ميسازند. برمبناي اين نظريه, نقاط مركزي در قالب نظامي سلسلهمراتبي (مبتني بر جمعيت, فاصله, نقش يا كاركرد) عمل مينمايند. طبق اين نظريه, خريداران, كالاها و خدمات موردنياز خود را از نزديكترين بازار فروش دردسترس تهيه ميكنند.
2. استراتژي توسعه روستا-شهري
از پايان دهه 1970, در واكنش به زوال الگوهاي توسعه و پس از استراتژي ”نيازهاي پايه“ سازمان جهاني كار (1976), استراتژي توسعه روستا-شهري يا منظومه كشت-شهري (اگروپوليتن) مطرح گرديد. براي درك بهتر اين استراتژي بايد الگوي ”مركز-پيرامون“ و استراتژي نيازهاي پايه را دانست.
تحقيقات فريدمن (در آمريكاي جنوبي) نشان داده است كه ميتوان فضاي زندگي را به دو بخش ”مركز“ و ”پيرامون“ تقسيم نمود كه رابطه بين اين دو نظام، استعماري است و پيامد آن قطبيشدن در مركز و حاشيهايشدن در پيرامون است. استراتژي نيازهاي پايه نيز چرخش آشكاري بود از استراتژيهاي متداول توليدمحور, صنعتمدار و شهرگرا به سمت استراتژيهاي مردممحور, كشاورزيمدار و روستاگرا.
استراتژي روستا-شهري برمبناي الگوي مركز-پيرامون (تجمع سرمايه و منافع در نقاط شهري) و متاثر از استراتژي نيازهاي پايه (رفع فقر و ايجاد اشتغال, خوداتكايي, و تامين مايحتاج اصلي), اين محورها را براي توسعه مناطق روستايي پيشنهاد ميكند: درونگرايي, حفاظتگرايي, خودگرداني (خودكفايي), و نهادينهسازي مشاركت. اگر قرار است منظومه كشت-شهري توسعه يابد, بايد توسعه را خود بخشها تعيين كرده, خود راهاندازي كرده, خود ساخته و خود صاحب شوند. مديريت مناسبات نظامها نيز بايد توسط شورايي متشكل از نمايندگان بخشهاي مختلف (و مديران ملي) انجام پذيرد.
3. استراتژي يوفرد
اين استراتژي برپايه نقش فعاليتها و كاركردهاي شهري در توسعه روستايي (و منطقهاي) تعريف ميشود كه شامل اين مراحل ميگردد: تجزيه و تحليل منابع ناحيهاي, تدوين نقشه تحليلي منطقه, تحليل نظام سكونتگاهي, تحليل ارتباطات فضايي, تحليل دسترسيها (ارتباطات), تحليل شكاف عملكردي, تنظيم استراتژيهاي توسعه فضايي, تعيين نارسايي پروژهها و برنامههاي توسعه, بازبيني و نهادينهسازي تحليلهاي فضايي در برنامهريزي روستايي و ناحيهاي.
اين استراتژي با ارايه اطلاعات فراوان و ذيقيمتي به سياستگذاران و برنامهريزان, آنان را در توزيع سرمايهگذاريها در راستاي يك الگوي متعادل جغرافيايي (اقتصادي و فيزيكي) ياري ميدهد. برمبناي اين استراتژي, وجود شهركها و مراكز كوچكي (به عنوان بازار محصولات كشاورزي), كه خدمات اجتماعي اوليه و امكانات عمومي را نيز در اختيار روستاييان قرار ميدهند, بخاطر پيوندهاي مابين خود و مناطق روستايي, ميتوانند بهگونهاي بهتر به شكلگيري اسكلت موردنياز توسعه روستايي ياري رسانند.
4. استراتژي نظام سلسلهمراتبي سكونتگاهها و برنامهريزي مراكز روستايي
بسياري از كشورهاي درحالتوسعه فاقد الگوي استقرار هستند و ممكن است در سلسلهمراتب سكونتگاهي, مراكز مياني و واسطه مجهز داشته باشند اما مراكز سطح پايين ندارند و يا اينكه مراكز كنوني, بخشي از نظام سلسلهمراتب نقاط مراكزي (يكپارچه از نظر كاركردي) را تشكيل نميدهند. نظام فضايي (پديد آمده) بايد بگونهاي باشد كه براي انتقال رشد اقتصادي و تامين خدمات و كالاهاي كافي مناسب باشد. در فرآيند برنامهريزي ناحيهاي توسعه, اين استراتژي حد ميانه تمركزگرايي (مانند قطب رشد) و تمركززدايي (همچون منظومه كشت-شهري) را برگزيده و تجميع غيرمتمركز و به عبارت بهتر, ”تمركززدايي با تجميع“ را پيشنهاد كرده است. در واقع اين نظريه, راهحلي اصلاحطلبانه براي كاستيها و نارساييهاي توسعه فضايي متدوال, كه قطبي شده و باعث ايجاد اختلافات ناحيهاي شده است, ميباشد.
”جانسون“, جمعبندي نظريهها را در گرو سياستگذاري فضايي براي دستيابي به توسعه ميدانست, اما كليد توسعه روستايي را در وجود شبكهاي از شهرهاي كوچك (كه واسطه ارتباط با شهرهاي بزرگ ميشوند) ديده است. در واقع دسترسي فضايي به فرصتها و توليدات را با ايجاد و تقويت اين گونه شهرها پيشنهاد نموده است. ”رندنيلي“ معتقد بود بايد ايجاد شهرهاي كوچك در پيوند با حوزههاي روستايي, محور قرار گرفته تا تنوعبخشي به اقتصاد, صنعتينمودن, عرضه پشتيباني و تجاريسازي كشاورزي و امثالهم, و در نهايت سازماندهي و مديريت توسعه به خوبي برآورده شود. برخلاف او كه پركردن خلا سلسلهمراتبي را از بالا به پايين مدنظر قرار داده است, ”ميسرا“ (پژوهشگر معروف هندي), ساختن چنين فضايي را عمدتاً از پايين به بالا مدنظر قرار داده است (از كوچكترين نقطه روستايي ممكن).
در الگوي رشد مراكز روستايي (”كميسيون پيرسون“), عمدتاً مراكز روستايي نقاطي هستند كه بايد براي جهتدهي مناسب به فرآيند توسعه, تسهيلات و امكانات قابلقبولي را در آنان متمركز نمود. تمركز اين تسهيلات نيل به تخصص مناسب و موثر در زمينه خدمات و همچنين ايجاد تحرك كنترلشده توسعه را در پي خواهد داشت. هدف اين الگو, فوريتبخشي و تقويت شبكهاي از نقاط مركزي در نواحي روستايي و توزيع مناسب مراكز زيستگاهي (در بخشهاي پايين سطح و واسط مياني) است.
5. استراتژي توسعه يكپارچه ناحيهاي
مهمترين دلايل رويآوري به اين استراتژي, عبارتند از:
· استفاده بهتر از سرمايه, نيروي انساني و عوامل توليد
· استخراج و بكارگيري بهينه منابع محلي
· مشاركت آزادانه مردم در سطح ناحيه (كه كوچكتر از منطقه است)
· تجانس بيشتر در ناحيه به علت كوچكي نسبت به منطقه
همكاري بهتر سازمانهاي مختلف درگير در امر برنامهريزي
هدف از اين استراتژي يكپارچهسازي كليه امور توسعه در ناحيه است. برنامهريزي ناحيهاي, برنامهريزي براي مراكز روستايي (فقط ناحيه نه الزاماً جزيي از فرآيند برنامهريزي ملي) است, به شرط آنكه به پيوند با مراكز شهري بزرگتر واقع در خارج از سلسلهمراتب ناحيه نيز توجه كافي مبذول دارد (برنامهريزي توزيعشده). به عبارت ديگر, توسعه يكپارچه ناحيهاي, روشي است براي اجراي همزمان فعاليتهاي مربوط به برنامهريزي چندمنظوره, كه البته اين فعاليتها در هر دو سطح كلان و خرد صورت ميپذيرد (كشاورزي, صنعت و خدمات) و ابعاد اقتصادي, اجتماعي, فضايي و سازماندهي را با هم دربرميگيرد. ويژگيهاي اصلي توسعه يكپارچه ناحيهاي عبارتند از: هماهنگي بين بالا و پايين, يكپارچگي ميانبخشي و برقراري روابط متقابل مابين چهار جنبه اصلي توسعه (اقتصادي, اجتماعي, فضايي و سازماندهي.
6. استراتژي توسعه زيست-ناحيه
”زيست-ناحيه“ را ميتوان در كل معادل ”قلمرو زندگي“ دانست كه عبارتست از سطح جغرافيايي قابلتشخيصي كه شامل نظامهاي زندگي بههمپيوسته و خودنگهداري (از نظر بازتوليد طبيعت) بوده و در نتيجه روابط ارگانيك بين تمامي اعضاي ناحيه برقرار است. توسعه متوازن يك ”اجتماع“ يعني انسان و محيط زيست اطراف او باعث ميشود طي يك روند اخلاقي پايدار, رشد و پيشرفت مستمر مردم (به عنوان هدف اصلي) در تعاملي سازنده با محيط اطراف محقق شود و به زمين, هوا, آب و كلاً محيط زيست انسان لطمهاي وارد نشود. اين استراتژي ملهم از انديشه توسعه پايدار است.
7. استراتژي توسعه پايدار و همهجانبه روستايي
مطابق اين استراتژي بايد فرآيندي همهجانبه و پايدار طي شود تا در چارچوب آن, ”تواناييهاي اجتماعات روستايي“ در جهت رفع نيازهاي مادي و معنوي, در عين برقراري توازن ميان اجزاي تشكيلدهنده نظام سكونت محلي (اكولوژيكي, اجتماعي, اقتصادي و نهادي), رشد و تعالي يابد. محورهاي اصلي اين استراتژي عبارتند از:
1. حفاظت, بهرهبرداري موثر و متوازن از منابع پايه
2. افزايش قدرت انتخاب مردم و توانمندنمودن اقشار آسيبپذير روستايي بويژه زنان و جوانان
3. توسعه و گسترش مشاركت موثر و همهجانبه مردم و نهادهاي محلي در فرآيند تصميمسازي و برنامهريزي
4. ارتقاي بهرهوري, توسعه فرصتها و ظرفيتهاي متنوع اقتصادي
5. توسعه فرصتهاي پايدار از حيث دسترسي به منابع, امكانات و منافع ميان شهر و روستا
6. ارتقاي همهجانبه كيفيت زندگي اجتماعات روستايي
راهبردهای توسعه روستایی
راهبردهای متنوعی در مورد توسعه روستایی مطرح شده اند . بسیاری از کشورهای در حال توسعه که عموما تحت استعمار مغرب زمین بوده اند ، پس از کسب استقلال سیاسی نیز تلاش کرده اند که از راهبرد توسعه برونزا در قالب دیدگاه نوسازی برای سیاستهای توسعه ای خود بهره ببرند.
رویکردهای نظری توسعه روستایی
تمامی راهبردهای مطرح شده در ادبیات توسعه روستایی دارایی دارای خاستگاه و سرچشمه های فکری و نظری ویژه هستند. شناسایی این سرچشمه ها و زمینه های فکری و نظری به فهم بهتر راهبردهای مربوطه کمک خواهد کرد . در نگاه نخست شاهد وجود دو نوع سنت فکری عام از اجتماع روستایی هستیم : سنت و برداشتی که اجتماع روستایی را یک اجتماع همگون تصور می کند و سنتی که اجتماع روستایی را اجتماعی ناهمگون در نظر می گیرد .
برداشت اول سنتی تر و قدیمی تر است و به نوعی مورد توجه و اذعان تمامی جامعه شناسان کلاسیک است که نگاهی ایستا گرایانه نسبت به جوامع غیر شهری دارند . حتی مارکس که به پویایی جوامع عنایت بیشتری دارد ، در خصوص اجتماعات روستایی این پویایی و تحول را لحاظ نمی کند . « در قرنی که عمیقا از پدیده شورش دهقانی آگاه می شد ، جای تعجب دارد که مارکس و بسیاری از مارکسیستهای کلاسیک دهقانان را در صحنه سیاست نیروی محافظه کار تصور می کردند. مارکس در تحلیل خود از بناپارتیسم در فرانسه استدلال می کرد که فرد گرایی دهقانان خرده مالک ، آنان را از تجمع و تشکل در یک طبقه ، با آگاهی طبقاتی روشن ، باز می دارد. همان گونه که سیب زمینی های درون یک گونی پیوسته یک گونی سیب زمینی باقی خواهند ماند.»
برداشت ایستاگرایانه از اجتماعات روستایی موجب تقویت این ایده گردید که نیروهایی از بیرون و از بخش مدرن جامعه باید عهده دار ایجاد تغییر و توسعه در روستاها شوند و در نتیجه جامعه روستایی باید دریافت کننده عناصر تغییر باشد، نگاهی که به موجب بسط رویکرد نوسازی و طراحی راهبردها و برنامه های توسعه ای برون زا و از بالا به پایین گردید . پارسونز در چارچوب نظریه ساختی _ کارکردی پس از بررسی اندیشه جامعه شناسان کلاسیک « فهرستی از متغیرهای الگویی بدست می دهد که گروه بندی دوگانه جوامع انسانی را در بر می گیرد : یک دسته احساسی ، پراکنده ، متمایل به مرام خاص و متوجه مقاصد کلی هستند و دسته دیگر از لحاظ احساسی بی اعتنا ، متمرکز ، دارای دید مادی ، و سرانجام دارای مقاصد فردی هستند . جوامع روستایی به دسته اول و جوامع شهری و صنعتی به دسته دوم تعلق دارند .»
فرآیند نوسازی در صدد تغییر جوامع روستایی است ، جایی که کنش های افراد دارای جهت گیریهای خاص گرایانه ، انتسابی ، پراکنده و عاطفی اند . تحت تاثیر برداشت ایستاگرایانه طیف وسیعی از صاحب نظران با تاکید بر ویژگی های روانی و شخصیتی و نیز طرح پاره ای از عناصر اجتماعی به تحلیل و چگونگی گذار و تغییر جوامع روستایی می پردازند . به نظر لرنر روستا که مرکز بی سوادی و انزوا محسوب می شد محل سنتها بود و توسعه هنگامی شروع میشود که راهها و مسیرهای اتوبوس بسوی شهر ساخته شود و گسترش آموزش و نفوذ رسانه های گروهی شهری آغاز گردد. به عبارت دیگر نوسازی هنگامی شکل می گیرد که جامعه روستایی در معرض نفوذ نیروهای بیرونی قرار گیرد . دویچ نیز از اعتقاد لرنر مبنی بر اینکه نوسازی به مفهوم حرکت و دوری از زندگی روستایی است ، دفاع می کند . او می گوید که رشد اشتغال در بخش صنعت و شهر نشینی جزء ویژگی های لازم برای بسیج اجتماعی جوامع توسعه نیافته است ( بیتز، 1379، 199) راجرز هم معتقد است که به رغم اینکه روستاییان متحمل زحمت خیلی زیادی می شوند ولی بیسواد و پایبند به سنتها هستند و به ایده های جدید عنایتی ندارند . در نتیجه ورود عناصر جدید از بیرون ، به خصوص ورود تکنولوژی می تواند در روستاییان تغییر ایجاد کند . بسط و گسترش این نوع نگاه را باید در رویکردهای روانی _ اجتماعی جستجو کنیم ، زیرا از منظر روان شناسی اجتماعی تبیین ویژگی های روانی _ اجتماعی روستاییان همواره بعنوان یکی از موضوعات اساسی مطرح بوده است و با طرح اندیشه های مربوط به عاملیت و فاعلیت کنشگران اجتماعی و تاثیر نظام ارزشی ، باورها ، گرایشها ، و جهت گیریهای روانی بر آمادگی برای رفتار و کنش اجتماعی اهمیت بیشتری پیدا کرده است زمینه ها و سرچشمه های فکری این نوع نگاه را باید در سه رویکرد جستجو کرد که عبارتند از : رویکرد فرهنگ ، رویکرد شخصیت و توجه به گرایش و رویکرد عوامل مفقوده .
رویکرد اول که از اواسط دهه سی آغاز شد و تقریبا به مدت دو دهه استمرار داشت رویکرد متمایز و تعیین کننده ای را در بررسی ارتباط فرد با محیط اجتماعی _ فرهنگی عرضه داشت . شماری از مردم شناسان ، روان پزشکان ، جامعه شناسان و دیگران به راهنمایی نظریه روانکاوی به دنبال ارتباط دادن پویایی شخصیت به شکل بندیها و تحولات فرهنگی در بیشتر جوامع ماقبل صنعتی غیر غربی (ابتدایی ) بودند . محور اصلی چارچوب مفهومی این دسته از پژوهشگران این نکته بود که تجربیات مشترک دوران کودکی در جامعه یک ساختار شخصیتی بنیادی یا هنجاری را ترتیب می دهد که خود به شکل بخشیدن و هماهنگ سازی و ادغام عمل نهادهای فرهنگی جامعه مانند دین ، فولکلور، آداب و رسوم و ... کمک می کنند . ( بنوعزیزی، 1379،326) . در دهه پنجاه انتقادات شدیدی بر این رویکرد وارد شد . ولی این ایده که ویژگی های اعضای یک جامعه می توانند بیانگر نهادهای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی آن جامعه باشند همچنان مورد توجه است .
رویکرد دوم معتقد است که گرایش ها اولین و مهمترین نقطه شروع برای درک عمل اجتماعی در سطوح فردی و جمعی هستند .
رویکرد سوم زمینه را برای شناسایی عوامل مفقوده توسعه که خارج از بحثهای نهادی و اقتصادی قرار می گرفتند فراهم کرد . این عوامل نظام ارزشی ، جهان بینی ، و منش ها و سنتهای اجتماعی بودند . بحثهای مربوط به این رویکرد زمینه را برای مطالعه با جهت گیریهای روان شناسی _ اجتماعی بر روی جوامع فراهم کرد . در این زمینه کسانی چون راجرز ، فاستر، لویس ، و بن فیلد بیشترین تاثیر را داشته اند . راجرز با طرح خرده فرهنگهای دهقانی عنوان می کرد که در جوامع روستایی با ویژگی هایی چون عدم اعتماد متقابل در روابط شخصی ، فقدان نو آوری ، تقدیر گرایی ، پایین بودن سطح آرزوها و تمایلات ، عدم توانایی چشم پوشی از منافع آنی به خاطر منافع آتی ، اهمیت نداشتن زمان ، خانواده گرایی ، وابستگی به دولت ، محلی گرایی و فقدان همدلی مواجه هستیم (ازکیا،115،1378).
فاستر نیز بیان می کند که در جوامع روستایی محافظه کاری و رویگردانی از پدیده های تازه و نو پشتوانه فرهنگی دارد . به نظر فاستر روستاییان با نوگرایی مخالفت می کنند چون معتقدند که نوگرایی راه و روش سنتی را آلوده می کند . در میان آنها نوعی عقل گرایی سنتی و نیز تفکر جبری و بد بینی به ماموران دولتی و تصور خیر محدود وجود دارد (فاستر،1378، 6- 135) . لویس بر مفهوم فرهنگ فقر تاکید می کند به نظر او فرهنگ فقر روشی از زندگی است که ویژگی های اصلی و مهم آن شرکت نکردن افراد فقیر در کار موسسات عمومی به عنوان یک عضو جامعه است .این شرکت نکردن امری پیچیده و ناشی از عوامل گوناگون است که از جمله آنها می توان نبود منافع و توانایی اقتصادی ، جدا نگهداشتن فقرا ، تبعیض ، ترس، بد گمانی یا بی علاقگی و نبود روشهای ساده و محدود برای حل مسائل و مشکلات محلی را نام برد ، یا فرد گرایی دهقانان که مورد نظر بن فیلد است. به نظر او ساخت اجتماع دهقانی را نوعی خانواده گرایی ضد اخلاق اجتماعی فرا گرفته است و بر اساس این اعتقاد فرد صرفا به خانواده خود وفادار است و عدم اعتماد عمیقی نسبت به افراد خارج از خانواده خویش ابراز میدارد . یا خیر محدود که به نظر فاستر دلالت بر فضایی آکنده از خصومت و عدم اعتماد دارد و موجب میشود که روستاییان به هیچ وجه نتوانند به روش تعاونی با یکدیگر کار کنند . ( غفاری 1380،70، به نقل از لوئیس و روکس برو). تحقیقاتی که در خصوص جامعه روستایی ایران انجام شده اند نیز نسبت به ویژگی های روانی و اجتماعی روستاییان دیدگاههای متفاوتی را مطرح کرده اند . به نظر خسروی جامعه دهقانی رفتارهای اجتماعی مشخصی دارد . رفتارها در جامعه دهقانی با عشق به کار زراعی و پس از آن با عشق به زمین تعیین میشوند . قانع بودن ، روحیه قوی و همت بلند از ویژگی های روحی دهقانان است (خسروی ،1358، 119) و در جای دیگر عنوان می کند که در جامعه دهقانی ایران روحیه نگرانی از آینده سخت غلبه دارد . بی شک این نگرانی از آینده ارتباطی مستقیم با روابط تولیدی و بخصوص دشواری آبیاری دارد
آغاز...برچسب : نویسنده : 3mhaghaz7 بازدید : 97